آن سوی پنجره نگاه ها سراب است و اقیانوس دست ها ،پل های التماس و خواهش
آن سوی پنجره
محبت را رایگان بین آدمها تقسیم کرده و بدون هیچ گونه چشم داشتی
آن سوی پنجره
هیچ لبی با لبخند غریبه نیست
آن سوی پنجره
هیچ قلبی پوشالی نیست و هیچ دلی شکسته نمی شود
آن سوی پنجره
فریاد آنقدر بی صداست که حرمت سکوت را نمی شکند
آن سوی پنجره
بهار آن قدر مهربان است که باغ را به دست پاییز نمی سپارد
آن سوی پنجره
هر کس که گم کرده ای داشته باشد آن را در آینه می یابد
آن سوی پنجره
تلخی فاصله ها پر می شود از شیرینیه دیدار
آن سوی پنجره
گنشک های ایونه خونه ی مادر بزرگ به فکر فرار نیستند
آن سوی پنجره
در امتداد جاده ی بی کسی به سر منزل گاه عشق و تمنا می توان رسید
آن سوی پنجره
می شود پر گرفت،آری!پر گرفت تا اوجی،تا بی نهایت
آن سوی پنجره
می شود در عشق شکست،در عشق خورد شد و در عشق جاودان شد
امشب در قایق کوچک رویاهایم نشستم و به سوی ساحل بی کرانه تو پارو می زنم
تا بلکه بیانم که تو در آن سویش باشی
به راستی آن سوی پنجره کجاست؟
کجاست؟؟