[ خانه :: مدیریت وبلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]
جمعه 85/2/22 ::  ساعت 12:44 عصر
آن سوی پنجره نگاه ها سراب است و اقیانوس دست ها ،پل های التماس و خواهش
آن سوی پنجره
محبت را رایگان بین آدمها تقسیم کرده و بدون هیچ گونه چشم داشتی
آن سوی پنجره
هیچ لبی با لبخند غریبه نیست
آن سوی پنجره
هیچ قلبی پوشالی نیست و هیچ دلی شکسته نمی شود
آن سوی پنجره
فریاد آنقدر بی صداست که حرمت سکوت را نمی شکند
آن سوی پنجره
بهار آن قدر مهربان است که باغ را به دست پاییز نمی سپارد
آن سوی پنجره
هر کس که گم کرده ای داشته باشد آن را در آینه می یابد
آن سوی پنجره
تلخی فاصله ها پر می شود از شیرینیه دیدار
آن سوی پنجره
گنشک های ایونه خونه ی مادر بزرگ به فکر فرار نیستند
آن سوی پنجره
در امتداد جاده ی بی کسی به سر منزل گاه عشق و تمنا می توان رسید
آن سوی پنجره
می شود پر گرفت،آری!پر گرفت تا اوجی،تا بی نهایت
آن سوی پنجره
می شود در عشق شکست،در عشق خورد شد و در عشق جاودان شد
امشب در قایق کوچک رویاهایم نشستم و به سوی ساحل بی کرانه تو پارو می زنم
تا بلکه بیانم که تو در آن سویش باشی
به راستی آن سوی پنجره کجاست؟
کجاست؟؟
¤نویسنده: رضا ونستا نی
جمعه 85/2/22 ::  ساعت 12:40 عصر
ازتوباید می گذشتم
ولی افسوس نتونستم
توعروسک بودی ومن
آخرقصه دونستم
تووجودخالی تو
جزدروغ هیچی ندیدم
کاش میشد به این حقیقت
پیش ازاینها می رسیدم
سوختم و سوختم وساختم
هرچی داشتم به پات باختم
کاش تورو از روز اول
مثل امروزمی شناختم
آخه عشق یعنی شکستن
عاشقانه سرسپردن
دل سپردن به سراب
درسکوت خویش مردن
یه روزی یه روزگاری
حرف بین ما نگاه بود
عشق ونقاشی میکردیم
نقش ما خورشید وماه بود
بعدازاون واژه نوشتیم
جملمون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم
معنی زندگی این بود.
ماگذشتیم وگذشت
آنچه توکردی باما
توبمان با دگران
وای به حال دگران
¤نویسنده: رضا ونستا نی
یکشنبه 84/12/21 ::  ساعت 9:25 عصر
دوستی من و تو یک افسانه است قصه قطره و دریا!
رمانی زیبا و قشنگ که در کلیشه های زمان گم شده و رویای یک عشق محال که در سینه حبس شده!
افسانه یک راز که من و تو آن را ساختیم با یک آغاز ساده.......
آغازی به سادگی یک سلام بی انتها...... و سلامی بدون خدا حافظی!
هر گز از یادم نمی رود آن زمان که از دل گرفته ابرهای درونم .....
قطره ای شدم و با قلب پاره رویاییم در عمق دریای احساس و آرام وجودت.......
چون صدف عشق و دوستی متولد شدم و تو در میان موج حیرت......
امین قلب شکسته ام شدی و سیل غم از سینه ام بیرون راندی تا همیشگی و مهربانم شوی!
و چه صادقانه بود اولین سلام قطره و دریا!
که هنوز هم به دوست داشتن عشق می ورزند و پایانی برای این رویا نساخته اند!
رویایی یک حقیقت تلخ........
حقیقت دوست داشتن و باور جدا شدن!
می دانم که خوب میدانی و دم بر نمی آوری از دورنگیهای زمانه......
شاید هنوز هم در انتظاری؟
در انتظار تکرار آن افسانه قشنگ!
شاید مهر سکوت را با ارزش تر از کلمات گنگ می دانی.......
گاه مجبور به ایفای نقشی مبهم می شوی و گاه در میان قطره ها خود را از یاد می بری!
و همه آن حقایق را در شفافیت دیدگان با محبتت پنهان می کنی تا بگویی هنوز هم پایبند آن سلام بی پایانی!
تو دریایی و من قطره!
تو دریای آبی سخاوتی و من قطره ای محال اندیش.....
تو کجا ؟ و من کجا؟
اما.......
هنوز هم می خواهم قطره ای متفاوت در میان دریا باشم تا باور کنی
همیشه
دوستت دارم
همیشه
به یادت خواهم ماند!
¤نویسنده: رضا ونستا نی
! هدیه
شنبه 84/12/13 ::  ساعت 8:16 عصر
¤نویسنده: رضا ونستا نی
! نصیحت
شنبه 84/12/13 ::  ساعت 8:11 عصر
¤نویسنده: رضا ونستا نی
شنبه 84/12/13 ::  ساعت 8:10 عصر
¤نویسنده: رضا ونستا نی
! چشم من
شنبه 84/12/13 ::  ساعت 8:8 عصر
¤نویسنده: رضا ونستا نی
! سلام
سه شنبه 84/12/2 ::  ساعت 4:34 عصر
¤نویسنده: رضا ونستا نی
سه شنبه 84/11/18 ::  ساعت 4:40 عصر
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشویم تنهاییم
تو اگر ما شوی خویشتن
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز بر پا نکنیم
چه کسی می خواهد من و تو
ما نشویم خانه اش ویران باد
¤نویسنده: رضا ونستا نی
! حسرت
سه شنبه 84/11/18 ::  ساعت 4:17 عصر
¤نویسنده: رضا ونستا نی
! لیست کل یادداشت های این وبلاگ
vدرباره من
vلوگوی وبلاگ
vلینک دوستان من
vمطالب قبلی
vوضعیت من در یاهو
vاشتراک در خبرنامه